قسمت بیست و دوم جومونگ

در رابطه با دزدیده شدن بویونگ همونجا شورایی تشکیل میشه ، طبق معمول اویی احساسی میشه و میگه من میرم بابای دوچی رو در میارم و بویونگو نجات میدم که بقیه میگند معلوم نیست که کار اون بوده باید تحقیق کنیم

هان دانگ هم جریانو به دوچی میگه اون هم میگه این یونگ پو چی از جون ما میخواد حالا جومونگو چه کارکنیم که هان دانگ میگه فکر کنم میخواد با بویونک برای جومونگ نقشه بکشه

دوچی میره پیش بویونگ و میگه جون خودم ایندفعه کار من نبود یونگ پو گفته چند روز ازت اینجا پذیرایی کنم .بویونگ هم که تا حالا آروم و بی زبون بود ییهو صداشو میبره بالا و میگه منو بکش اصلاً نمیخوام عامل ضربه زدن به جومونگ بشم

آدم کشهای اجیر شده یونگ پو به راحتی آب خوردن وارد قصر و به قصر پیشگویی حمله میکنن و با نگهبانان اونجا که از قضا اونشب تعدادشون زیادتر از هر شبه درگیر میشند . ولی یومی یول از اونجا فرار میکنه

در همین راستا خبر میره روی آنتن و وزیر بو جریانو رو به گوموا میرسونه و میگه از زنده بودن یومی یول خبری در دست نیست

خبر به ملکه هم میرسه و اونهم میگه خدا مسببین این کارو به زمین گرم بزنه که حالا همه فکر میکند که کار من بوده

یوهوا هم میگه که جومونگ بیاید قصر و جریانو بهش میگه و میگه مراقب خودت باش ببین ملکه و دار و دسته اش چطور میخواستن سر یومی یولو زیر آب کنند حال معلوم نیست کشتنش یا نه

یونگ پو که اوضاع رو میبینه میزنه خودشو به کوچه علی چپ و به تسو میگه چه خبره تسو میگه همه توی قصر قهمیدن که به قصر پیشگویی حمله کردن تو چطور هنوز نفهمیدی زود بیا قصر جلسه اضطری داریم

ژنرال هوک چی به گوموا میگه تحقیقات رو شروع کردیم ولی هنوز هویت مهاجمین شناسایی نشده گوموا هم میگه اونها چطور تونستن بیا اینجا پس نگهبانهات چه غلطی میکردن .حالا جواب مردمو چی بدم

مأورینگ و دار و دسته میرند پیش ملکه که چه کار کنند ملکه هم میگه کسی درمورد قول و قرارهامون چیزی نمیدونه شما صداشو در نیاید کسی نمیفهمه .که در ادامه ملکه یاد حرفهای یونگ پو میوفته به اون شک میکنه

خبر به یون تابال هم میرسه و اونهم سریع جلسه رو تشکیل میده و میگه گوموا رو من میشناسم کار اون نیست سایونگ میگه کار خود تسوه که سوسونو میگه نه تسو اینقدر خنگ نیست این کارو بکنه .یومی یول ازمون کمک خواسته بود چه کار کنیم که یون تابال میگه بنده خدا همچین روزهایی رو پیش بینی کرده بود .بهش کمک میکنیم

سوسونو توی حیاط جومونگو میبنیه و میگه یومی یول زیاد میونه اش با تو خوب نبود کار تو که نبوده جومونگ میگه اون که میونه اش با ما خوب نبود ولی حالا یکی میخواد بیاد بدتر از اون برای من که فرقی نداره سوسونو هم میگه اخی هیچکی تو رو دوست نداره من خودم کمکت میکنم نترس

حمله به قصر کاهنان بدجور به پروژه بلند مدت ملکه و تسو ضربه زده و ملکه به تسو میگه من حدس میزنم کار یونگ پوه .تسو هم مگه به غیر از اون دیونه کار کسی دیگه ای هم میتونه باشه که یونگ پو میاد اونجا

و از همون اول خودش باب موضوع رو باز میکنه و با خوشحالی زاید الوصفی میگه اگه یومی مرده باشه چقدر خوبه ملکه میگه اره خوب اگه کار تو بوده بگو تا دیر نشده یه خاکی توی سرمون کنیم  غریبه توی جمع که نداریم یونگ پو هم میگه اره کار من بود . تسو هم کفری میشه و میگیردش زیر کتک یونگ پو هم میگه بشکنه دست که نمک نداره

تسو به پونگ پو میگه حالا این آدمها رو از کجا اوردی لو نریم یونگ پو میگه مال دوچی بودن خیالت راحت بمیرن هم حرف نمیزند فکر همه جاشو کرده بودم . یونگ پو وقتی میخواد بر بیرون به تسو میگه فکر کردی برای خودم بود من برای تو این کارو کردم  تسو هم میگه بله اگه شما نبودی که ما به جایی نمیرسیدم با این شاهکارتها .بعد به تاور میگه هر چند اون خنگ کار رو خوب شروع نکرد ولی ایده اش خوب بود باید تمامش کنیم برو جای یومی یول رو پیدا کن بکشش

وزیر بو میره پیش گوموا و میگه اگه مردم بفهمن به معبد حمله شده ممکنه هرج مرج شه گوموا میگه شما بفرما چه کار کنیم وزیر بو میگه اگه یومی یول زنده باشه باید برشگردونیم و شما هم ببخشیش .گوموا میگه من به خاطر هئ موسو با یومی یول این کارو نکردم من با اون بحثم شد چون به نام معبد و خدا توی کارام فضولی میکرد دو روز دیگه هیچی نمیگفتم قدرتش از من هم بیشتر میشد اگه زنده بود میبخشمش ولی حق نداره توی کارهام دخالت کنه وقدرتشو رو محدود میکنم

جومونگ به همقطاریهاش میگه دوچی دیگه وجود همچین کارییو نداره . یونگ پو پشت ماجراست و میخواد از طریق اون ازم باج بگیرند و به اویی میگه تو چند روز کار احمقانه ازت سر نزنه تا ببینم خواسته شون چیه

ملکه کاهنان رو  ایندفعه به غیر از سوریونگ جمع میکنه و میگه زورتون رو بزنید ببینید یومی یول زنده است یا نه که مأورینگ میگه فایده نداره سر جمع روز هیچگدومونه به یومی یول نمیرسه

سوریونگ هم بی یورها رو میندازه پشت دستگاه (درگاه خداوندی ) میگه ببین یومی یول زنده است یا نه اونهم میگه هنوز زنده است که سوریونگ میگه پس صداشو جایی در نیازی تا خودم بهت بگم

 

یومی یول هم بساطشو توی یه غار پهن کرده و میفهمه که این همه مدت چه اشتباهی کرده

 

گوموا برای اینکه ببینه مردم درموردش چی میگند لباس عادی میپوشه و با افسر سونگ بلند میکنه میره توی یه کافه که میبینه خبر بین مردم پخش شده و همه اون مقصر میدونن

شب میره پیش یوهوا و پیاله پیاله میره بالا و میگه سر قضیه هئ موسو همه کاسه کوزه ها رو سریومی یول بدخت شکستم برای همین ازش ناراحتم ولی اون تنها کسی بود که راحت به اعماق وجود من پی میبرد

وانگ سونگ اون از تسو جواب میخواد که اونهم میگه شما هم توی این اوضاع قمر در عقرب وقت گیر اوردین مسئله یه عمر زندگیه خودم وقتی اوضاع مناسب شد میایم اونجا با یانگ جو حرف میزنم

موپالمو برای دیدن یون تابال میره به خونش و چی ریانگ خواهر یون تابال هم تا اون نیستش از فرصت استفاده میکنه و میره پیش موپالمو و سفر دلشو باز میکنه . میگه توی جوننی شوهرش مرده و الان تنهاست موپالمو هم میگه خوب چه کنم چی ریانگ هم میگه هیچی فقط به تو گفتم به کسی نگی یون تابال هم میاد اونجا و متوجه نگاه های خواهرش به موپالمو میشه

یون تابال هم به موپالمو میگه کارگاه توی گیهرو ساخته شده و فقط یه اوساکار ماهر میخواد در این مورد با جومونگ هم حرف زدم ولی اینجا کار کردن سخته بیا بریم اونجا با خیال راحت کار کنی و تومنی ده زار استفاده کنی که موپالمو میگه شاه رو راضی کنید تا من بیام .همین موقع سایونگ نامه یومی یول رو برای یون تابال میاره که نوشته بیا باهات کار دارم

یون تابال هم با اوته بلند میکنه بره پیش یومی یول که جومونگ بهش میگه میری پیش یومی یول من هم باهاتون میام باهاش کار دارم .دیدم که نامه رسونش اینجا بود

نارو هم چند نفر و بر میداره میره سراغ یومی یول که همون موقعه یون تابال میرسه اونجا و جومونگ و اوته جلوشن در میاند و فراریشون میدن

جومونگ به یومی یول میگه من چه هیزم تری بهت فروختم که با من بدی حالا یه خبطی کردیمو یه کمانی شکست.اگه میخوام ولیعهد بشم برای اینکه میخوام به کشور و بابا خدمت کنم چرا میگی من برای کشور خطرناکم یومی یول هم جلوش زانو میزنه و میگه من بدجور در حقت بدی کردم وقتش که رسید بهت میگم

یومی یول به یون تابال میگه من این همه مدت اشتباه میکردم باید برگردم قصر چند تا کار دارم انجام بدم یون تابال هم میگه هر کمکی خواستی بگو که هستمت

ناور به تسو میگه که یون تابال و جومونگ یومی یولو نجات دادن.  همین موقع یونگ پو میاد اونجا و میگه پاشین یه فکری بکنید که بدبخت شدیم یومی یول اومده قصر حتماً میخواد جریانو به بابا بگه .یومی یول هم میاد قصر و فقط نگاه معنی داری به شازدهون میکنه و میره

یومی یول همینطوری میره پیش گوموا و میگه همه رو مرخص کن میخوام باهات حرف بزنم .گوموا میگه مامورهای قصرتو زیاد کردم خیال راحت باشه یومی یول میگه دیگه برای این کارها دیر شده اومدم بهت بگم تو که همه گناه بدبختی هئ موسو رو انداختی گردن من باید بدونی من میتونستم بیست سال پیش بکشمش ولی نکشتمش و ازش حفاظت کردم اگه این کارو نیمکردم بابات میکشتت ولی تو چی از خدات نبود اون بمیره تا یوهوا بیوفته دستت .با پسرهات که کشتنش چه کردی

 

گوموا هم کفرش در میاد و شمشیرو میزار پس کردن یومی یول و میگه ببند اون دهنتو تا نکشتمت .یومی یول هم که زده به سیم آخر میگه مردی بکش تا تنها کسی که نتونستی سیاهش کنی رو از میون برداری و خیات راحت شه

تسو هم دوباره یونگ پو رو دعوا میکنه و میگه خدا یا  منو مرگ بده یا تو رو با این کارهات .از دست این کارتها چه خاکی توی سرم کنم

 

وزیر بو میره پیش یومی یول و بهش میگه خدا منو مرگ بده که این بلاها سرت اومد از این بعد خودم مراقبتم نگران نباش یومی یول هم میگه انشالا برای نفر بعد من .من دارم قصر رو ترک میکنم

 

وزیر بو سریع میره پیش گوموا و جریانو میگه که گوموا میگه فاید نداره بزار بره نه من کوتاه میایم نه اون برای عواقب کار آماده بشین

ملکه هم موضوع رو میفهمه و میگه هر چند به نفعمون شد ولی میرسم آه یومی یول یغه تسو رو بگیره همین موقع یونگ پو که حسابی خوشحاله میاید اونجا و در یه جمله بشدت حماسی میگه حالا کردین چه کار کردم اینها شانش نبود بلکه کمک خدایان بود که من به سرانجامش رسوندم

 

 

یوگی و دوستان هم مراقب خونه دوچیند که هان دانگ هم میبیندشون و جریانو به دوچی میگه دوچی هم میگه بیا نگفتم جومونگ ولمون نمیکنه بدبخت شدیم و همین موقع یونگ پو شاد و شنگول میاد اونجا و ضمن تشکر از دوچی میگه بویونگ کجاست میخوام ببنیمش و وقتی میرن دیدنش میبیند که خود کشی کرده

 

سریع براش طبیب میارند و نجاتش میدن یونگ پو هم میگه اگه این طوریش بشه من هم اون موقع میدم شماها رو همون طور کنند

وانگ سونگ ان هم برمیگرد هیون تو  و به یانگ جو میگه تسو سلام رسوند و اینطور گفت یانگ جو هم میگه تسو قبول میکنه چند از آهنگرهای خودمون رو بفرست برن بویو

 

یومی یول سوریونگ و بی یورها رو صدا میکنه ازشون خدافظی میکنه و میگه شما اینجا بمونید اگه عمری باقی بود میگم بیاید پیشم

 

در جلسه وزیران ، وزیر بالگوئه هم سر رشته کلام دست میگیره و از مآوریونگ طرفداری میکنه که بقیه مخالفت میکنند و میگند اون که مال ولایت تو و ملکه است و  در این مورد بحثشون میشه

 

یومی یول پیش یوهوا میره و آخرین حرفها رو بهش میزنه و میگه من مدتها پیش پرنده سه پا رو دیدم و فکر کردم اون هئ موسو بود و برای کشور ضرر داره من بودم که به شاه قبلی گفتم هئ موسو رو از بین ببره اما اون پرنده سه پا جومونگ بود که اون موقع حامله اش بودی من دارم بویو رو ترک میکنم و میخوام به پرنده سه پا که به کمک نیاز داره ، کمک کنم

جومونگ هم توی کف حرفهای یومی یول مونده که چی میخواسته بهش بگه

یومی یویل قصر رو ترک میکنه و گوموا فقط نگاه میکنه

مآورینگ کاهن بزرگ میشه و مراسم تشریفاتی رو به جا میاره

ملکه هم میاد بهش تبریک میگه و میگه حالا باید به وعده ات وفا کنی و کمک کنی تسو ولیعهد بشه .تسو هم میاد اونجا به مأوریونگ میگه تو هوای منو داشته باش تا من هم هواتو داشته باشم

یون تابال به یومی یول میگه بیا بریم گیرو اونجا زندگی کن که یومی یول میگه برای جبران اشتباهاتم میخوام سفر کنم و برای خدایا قربانی کنم ولی قبلش باید به جومونگ چیزی بگم

 

جومونگ هم میاد اونجا و یومی یول بهش میگه میخوام بهت بگم که چه بدی در حق تو و خانواده ات کردم اول از همه اینکه پدر تو گوموا نیست ، پدرت هئ موسوه

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,